
اخیرا با یکی دوتا همراه، در یکی دوتا از ادارات، دنبال گرفتن مجوز برای انجام یک کار مشخص فرهنگی بودیم و… پس از روزها دوندگی، نتیجهای که گرفتیم خستگی و درماندگی بود…
از آنجا که بارها در چنین وضعیتی گیر افتادهام، شاید این را پیشتر هم نوشتهباشم، اما اشکالی نمیبینم که مکرر بنویسم،
به نظرم رسیده، بر خلاف روال و روش معمول در ادارات دیگر نقاط جهان که فلسفهی وجودی هر اداره و سازمانی، راهاندازی کار مردم است،
در ادارات ما اصل بر مانعتراشی و دلسردسازی و پشیمانی ارباب رجوع است.
بهمحض ورود به یک اداره، همهی کارکنان، خیز برمیدارند که از ادامهی کار و برنامه، منع و مایوست کنند.
مشغولالذمهای اگر گمان کنی، این یک اصل مسلم اداری است که، «چنانچه متوقعید دیگران راهنمایی کنند تا شما کارتان را راحتتر بهانجام برسانید، کورخواندهاید. پس متصدی اداره چکاره است، دستهبیل؟!»
البته کار از ناله و این قبیل شکایات از دسته بیل گذشته. این چند کلمه فقط گزارش احوالات بود که بدانید بالاخره ما هم فهمیدیم آش خیلی شور شدهاست!