به دیدن مادربزرگم به روستا رفتم و از گنجه مادر بزرگم لباس هایش را بیرون آوردم.
جلیقه ها و کفش های خوش رنگ و لعاب، سربندها و شال های زیبا، دامن های چین دار با گل های ریز و درشت
لباس هایی که با پوشیدنش جزئی از طبیعت محسوب می شدم و با لمسش عطر گل های کوهی را استشمام می کردم.
با نگاه کردن به آن خودم را وسط دشت سرسبزی می دیدم و صدای پرنده ها را می شنیدم.
لباسی که فقط چند تکه پارچه نیست. برای پوشیدن و در امان بودن از سرما و گرما یا حفظ حجاب،
لباسی که تابلوی نقاشی و صدای آواز یک قوم در کنار رودخانه ها و هم نوا شدن با پرنده ها است.
شاید نشود دخترها و پسرهای کرمانج امروزی را به پوشیدن شلیته، کراس و استفاده از کلاه و لچگ دعوت کنیم.
اما حداقل می توانیم طرح و نقش های البسه سنتی کرد را در تولیدات جدید پیاده کنیم .
و امیدوار باشیم که در جامعه ای که روزگاری تار و پود جامه اش همه از عشق بافته می شد” خلعت دیبا” ی برگرفته از سنت کهن، پوشش “خلقت زیبا”ی مردمان کرمانج باشد.