
یاروسلاو هاشک یکی از نویسندگان مهینپرست و زبردست چکاسلواکی است
که نوشتههایش چه از نظر ادبی و چه از نظر محتوای فکری دارای ارزش زیادی است.
برای پی بردن به اهمیت واقعی آثار هاشک باید پیش از همه چیز به تاریخ قرن اخیر چکاسلواکی و جنبشهای ملی مردم چک آشنایی داشت
و وضع اجتماعی و سیاسی زمان حیات نویسنده را دقیقاً در نظر گرفت.
به طوری که میدانیم ملت چک تا اواخر جنگ جهانی اول در پنجه تسلط بیگانگان اسیر بود.
بیگانگانی که نسبت به احساسات ملی و میهنپرستانهٔ ملت چک بیاعتناء بودند
ولی مردم چک برای به دست آوردن آزادی و بیرون راندن غاصبین بیگانه از کشور خود با تمام قوا میکوشیدند.
بالاخره در سال ۱۹۸۱ امپراطوری اتریش ـ هنگری از هم پاشید و ملت چک توانست استقلال خود را اعلام کند.
با توجه به وضع خاص ملت چک در قرن اخیر و سابقهٔ پرافتخار آنها در مبارزه با دولتی غاصب و نیرومند میتوان به مقام بزرگ ادبی و سیاسی هاشک که در مبارزه آزادیخواهانهٔ ملت چک نقش بزرگی داشته است، پی برد و ارزش واقعی نوشتههای او را تشخیص داد.
یاروسلاوهاسک با ترسیم کاریکاتوری از استبداد و فساد درونی و فاجعه جنگ جهانی پرده برداشت.
هاسک با شروع جنگ جهانی اول به اجبار و علی رغم میل باطنی به خدمت ارتش اتریش درآمد ولی خیلی زود خودش ر اتسلیم ارتش روسیه کرد که تا به واحد نظامی چک اسلوکی در روسیه بپیوندد.
اما بعد از فروپاشی تسلط اتریش بر سرزمین چک هاسک نیز به وطن بازگشت
و تا زمان مرگش یعنی سال ۱۹۲۳ مشغول به نگارش و نوشتن بود که همین رمان «شوایک سرباز ساده دل» یکی از آثار فاخر وی می باشد.
«شوایک سرباز ساد دل» رمانی است ضدجنگ، و تصویری که نویسنده از دنیای میلیتاریستی امپراطوری مینمایاند.
تصویری است که خواننده را به خندههای پیاپی وا میدارد.
دنیایی که صحنههای آن به روایت شوایک مانند دانههای زنجیر، یکی پس از دیگری، پیش روی ما گشوده میشود،
دنیایی است آکنده از بیخردی، بیمایگی، پوک مغزی، و در عین حال عاقلنمایی و گستاخی.
آن چه شوایک در این صحنهها باز میگوید چکیدهی تجربههای مردم چک است و افشاگر جنگ و نظام پوسیده امپراطوری و عموماً حماقت انسانی است. گفتارهای عامیانه و حتی ناتورالیستی رمان، طنزآلودند، هیجان میآفرینند و اپیزودهای گوناگون را به هم پیوند میدهند.
زمان را کمی به عقب برمیگردانیم،
سرباز«شوایک» دارد از دستشویی بیرون میآید. حالا کمرش را سفت میکند و وارد جنگ اول جهانی میشود!
شوایک درست هنگامی که درد روماتیسمش عود کرده و مشغول مالیدن پماد به پای پر موی خویش است تصمیمش را میگیرد، که خود را برای جنگ آماده کند
و تا جان در بدن دارد با دشمن ملتش، ملت اتریش که بالای سر مردمان چک است بجنگد.
ولی نبرد او، نبرد نیزه با نیزه نیست. نبرد صداقت با خشونت است. شوایک ما را به جنگ جهانی میبرد،
و زمانی که کلاه رنگارنگش را به سر گذاشته، و آن لباس پاره اش را به تن کرده، پرده های جنگ را به افتخار ما بیننده های خوشحال و آسوده کنار میزند. و میگوید:
با عرض بندگی به استحضارتان میرسانم که من شوایک هستم و این خاطرات من است در زمان جنگ، زمانی که رشادتها و جان فدائی های بسیار کردم. و بی وقفه خانه اربابم «سرکار ستوان لوکاش» را آب و جارو میکردم، و به خانمهای ملاقات کننده، درس آداب و رفتار پس میدادم. آه… در آن روزهای پیروزی… .
اگر «رمان شوایک سرباز پاکدل» را بخوانید، خودتان متوجه میشوید که با چه اعجوبه ای سر و کار دارید!